دلنوشته های من

برکه ای در همین نزدیکی ست

با نیلوفری در آن

در انتظار دیدار ساحل

آه

چه انتظاری عبث

هرگز نشود این دیدار

تا زمانی که اشک برگهایش در برکه جاریست

نرسد به ساحل

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه


ببین داداش من،من تجربه کردم.
با اصرار عاشقش کردم.
وابسته اش کردم.
در عین حال که باور داشتم عاشقم شده.
ذره ذره 
دلشو شکستم.
غرورشو خورد کردم.
گفتم دوستت ندارم.
گفتم برو به زندگیت برس.
 
گفتم بیا تمومش کنیم.
ولی فقط سکوت کرد...
روزی رسید که فهمیدم بد کردم.
اونم دل داره.
احساس داره.
غرور داره.
اونم خدای خودشو داره.
فهمیدم تنها کسش بودم،امیدشو نا امید کردم.
فهمیدم اون به من و حرفام اعتماد کرده بود.
فهمیدم تموم اون لوس بازیاش برای من بوده!
فقط برای اینکه شادم کنه!
فهمیدم وقتی میگفته دوستت دارم از ته قلب کوچولوش بوده!
فهمیدم تک پر خودم بوده!
فهمیدم حتی با این همه بلا،دلش نیومده نفرینم کنه!
 
ته دلش تا خواسته بگه بیمعرفت!
گفتهخداجونم مواظبش باش.
 
فهمیدم بد کردم.
فهمیدم نامردی کردم.
فهمیدم بیمعرفتی کردم.
ولی
خیلی دیر فهمیدم.
این قدر دیر که دیگه داغون شده بود...
چقد زود دیر میشه!!!
بسلامتی دلامون که دلتنگ کسایی میشه که اصلا نمیدونن دل چیه!!!!!
pouya heydari

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی